جمعه 17 شهریور 91

ساخت وبلاگ


هرگز داشته هایت را به نداشته هایت نفروش

شاید وقتی به نداشته هایت رسیدی

حسرت داشته هایی را بکشی که ارزان فروختی . . .



دوباره عذاب وجدان دارم،
هر وقت تصمیمی می گیرم وانجامش نمی دم،
عذاب وجدان سراغم می آد!
تصمیم داشتم شب های جمعه نماز شب بخونم
که همین جوری توی تصمیم مونده
عذاب وجدان دارم که این قدر خودمو کوچیک می کنم
و بهش کمک می کنم!
کسی که هیچ وقت هم نخواهد فهمید
برای چی دارم این کارو می کنم!
کسی که ارزش هیچ کاری رو نمی دونه!
دلم می گیره
وقتی ۳هفته پیش فهمیدم مثل من شدی...
یاد خودم افتادم ،چه دنیای کوچیکی
گریه هات ،دلتنگی هات ،بغض
من تنها بودم ،پریشون
به هر چیزی چنگ می زدم
این حس لعنتی رو فراموش کنم
هیچ کس اون روزا تنهایمو پر نکرد،
خودم به خودم دلداری دادم،
شب ها آروم گریه کردمو وروزا رو سپری کردم
زمان حالمو بهتر کرد
فراموش نکردم اما دیگه اصرار هم نکردم
دیگه لجبازی نکردم که هرچی که من می خوام باید بشه
ونشد.
حالا تو به ۱سال پیش من برگشتی
اگه بگم خوووب حس ات رو می فهمم دروغ نگفتم
هر حرفی که می زنی جرقه ای برای ۱روز از گذشتمه
اون روزا آرزوم داشتن یه همدرد بود
کسی که با حرفاش آرومم کنه !اما نداشتم...
ولی تو داری
اولین کسی که سراغش رفتی من بودم
ندا دیدی چی شد!؟
هیچ وقت خوشحال نبودم از این اتفاق!
چرا باید خوشحال میشدم!؟
نارحت شدم بغض کردم که تو ناراحتی
یکی گفت کمکش کن،
منم کمک می خواستم اما کسی نبود!
نمیتونستم تنهات بذارم،بعدش باز اومدی
خواستم با حرفام آرومت کنم
اما دیدت عوض شده بود،
کمکم رو هم از روی غرض می دونستی!
همه مثل هم هستن!
تو هم چنگ می زنی!ببین!
:به خاطر خودم زنگ می زنم نه تو!

گفتی میرم سفر گفتم خوبه برات روحییت عوض میشه
حالا برگشتی ومن عذاب دارم
عذاب دارم که نمی تونم کاری کنم!
می خوای از این کشور بری
فکر کردی ناراحتم!؟
نه خیلی هم خوشحالم!کاش زودتر بری
کاش دیگه یه روح توی زندگیت نباشم!
همیشه باشم و نامرئی!؟
هیچ وقت منو ندیدی!؟
از همه چیزو همه کس بگی،
خودت رو آروم کنی
بری ومنو با حرفات تنها بذاری
هیچ وقت به این فکر کردی که
هرکس دیگه ی جای من بود همون اولین بار
با خنده می گفت حقته!
بروبه درک!برو به همونهای که همیشه
تعریفشون رو می کردی بچسب!
چیه!؟باز از همه رونده شدی اومدی توبغل مامان!؟
آره مامانت بودم،از بچگی باهات بودم
از وقتی که هیچی نمی دونستی ،تا وقتی که مثلا دیگه می فهمیدی
آفرین دیگه می تونستی خودت انتخاب کنی!
حیف مامان خوبی نبودم
این همه نصیحتت کردم
از هرچیزی نهی کردمت رفتی سمت اش
ندا تو نمی خواد بمن بگی هرکار دوست داشته باشم می کنم!
حالا چی!؟
بازم حرف حرفِ خودته
:سلام بر یاور شب های تنهای من!!!
دلم نمی آد شکست بخوری،دلم نمی آد تنها بمونی،دلم نمی آد گریه کنی
دلم نمی آدو عذاب می کشم
که تنهات بذارمو بگم دارم لطف می کنم و
خودمو ازت می گیرم
که رو پای خودت بمونی
که قدرمو بدونی
(آیا) هیچ وقت اینارو می فهمی!؟

حیف  ،  هرگز!!!

+ نوشته شده در  جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۲:۳۲ ق.ظ  توسط neii  | 
هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : جمعه,شهریور, نویسنده : neda8azar64 بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26