23/6/91

ساخت وبلاگ


شبی از شبها،
شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری و طلب بخشایش از خداوند
بود..، 

در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید،
که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !

استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم،
و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟

شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورش آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...! راستش نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟
آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!

استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند چنین باش. 
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم و ذهن وگوشت و استخوانت گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی وکائنات خداوند، با ارزش شوی 
تا موردِ توجه، لطف و رحمتِ او، قرار گیری.
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد، 
او، از تو رشد، تعالی، کمال و با ارزش شدن را میخواهد و می پذیرد.
« نه ابراز ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۳:۲۶ ق.ظ  توسط neii  | 
هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neda8azar64 بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26