هیچ

ساخت وبلاگ
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندمو به اندازه هر برق نگاهت نگران ،تو به اندازه تنهایی من شاد بمانღ♥ღ    تو عشق من ، امید من بودیتو میراثی از دل تنگم بودی     تو رفتی و من ماندم و تنهایی     تو دفتر خاطرات قشنگم بودیزندگی چون قفس است ،قفسی تنگ پر از تنهایی ،و چه خوب است دم غفلت آن زندان بان ،و سپس بال و پر عشق گشودن ،بعد از آن هم پروازرفتی و ندیدی که چه محشر کردم ،با اشک تمام کوچه را تر کردم ،وقتی که شکست بغض تنهایی من ،وابستگی ام را به تو باور کردم ! باورم نمیشه  داشتم میرفتم بخوابم که همینطوری یاهو رو باز کردم !که ببینم باز میشه یا نه!که باز شد!یعنی چی!؟یعنی دلشون برای من سوخته!؟من که اصلا تر هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : سلام, نویسنده : neda8azar64 بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه اي مي نوشت . بالاخره پرسيد :– ماجراي کارهاي خودمان را مي نويسيد ؟ درباره ي من مي نويسيد ؟پدربزرگش از نوشتن دست کشيد و لبخند زنان به نوه اش گفت :– درسته درباره ي تو مي نويسم اما مهم تر از نوشته هايم مدادي است که با آن مي نويسم .مي خواهم وقتي بزرگ شدي مانند اين مداد شوي .پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصي در آن نديد .- اما اين هم مثل بقيه مدادهايي است که ديده ام .– بستگي داره چطور به آن نگاه کني . در اين مداد ۵  خاصيت است که اگر به دستشان بياوري ، تا آخر عمرت با آرامش زندگي مي کني .صفت اول :مي تواني کارهاي بزرگ کني اما نبايد هرگز فراموش کني که دستي وجود هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : مداد, نویسنده : neda8azar64 بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

اعتقاد به بخت و قسمت بدترين نوع بردگي است .اپيکتت دیروز فهمیدم دقیقا چه روزی به دنیا اومدم!از بچگی همیشه وقتی از مامان روزو ساعت تولدم رو می پرسیدمدقیقا نمی دونست چه روزی بود،فقط یادش بود روز تولدم آذر ماه بود و یه جشن ،میلادی هم اون روز بوده!واینکهجلوی خونه ی مامان بزرگم توی گیلان یه مسجدی بود(هنوزم هست) زمانی که مامانم درد زایمان می گیره پدر بزرگم میره مسجد ،اون شب تو مسجد جشن بوده،ساعت های ۱۰ ،۱۱ شببابابزرگ برای مامان شیرینی میاره و طبق تعریف مامان میگه :این شیرینی جشنِ بخور دردت کم شه!واینم همیشه اضافه میکنه که :آخی پدرم طفلکی تا صبح تو مسجد نماز خوند تا من راحت زایمان کنم!( پدربزرگم زمست هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : تاریخ,تولد, نویسنده : neda8azar64 بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

هرگز داشته هایت را به نداشته هایت نفروش شاید وقتی به نداشته هایت رسیدی حسرت داشته هایی را بکشی که ارزان فروختی . . . دوباره عذاب وجدان دارم،هر وقت تصمیمی می گیرم وانجامش نمی دم،عذاب وجدان سراغم می آد!تصمیم داشتم شب های جمعه نماز شب بخونمکه همین جوری توی تصمیم موندهعذاب وجدان دارم که این قدر خودمو کوچیک می کنمو بهش کمک می کنم!کسی که هیچ وقت هم نخواهد فهمیدبرای چی دارم این کارو می کنم!کسی که ارزش هیچ کاری رو نمی دونه!دلم می گیرهوقتی ۳هفته پیش فهمیدم مثل من شدی...یاد خودم افتادم ،چه دنیای کوچیکیگریه هات ،دلتنگی هات ،بغضمن تنها بودم ،پریشونبه هر چیزی چنگ می زدماین حس لعنتی رو فراموش کنمهیچ کس ا هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : جمعه,شهریور, نویسنده : neda8azar64 بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

شبی از شبها،شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری و طلب بخشایش از خداوند بود..، در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید،که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم،و برخورداری از لطف خداوند!استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورش آن چیست؟شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neda8azar64 بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

♥تولد حضرت معصومه (ع)وروز دختر رو تبریک می گم به همه ی خانوما ودخترای گل ♥الان چند تا اس ام اس تبریک از دوستای دانشگاهم گرفتم،ولی چون طبق معمول شارژ نداشتم نتونستم جواب بدم!همه ی شارژم رو الکی حرف زدم فردا باید بگیرم وبهشون تبریک بگم،مخصوصا به اُزلا که این روزا خیلی ناراحتههفته پیش نتیجه ی ارشد دانشگاه آزاد رو اعلام کردنمن که شرکت نکرده بودمولی اُزلا و اِلی آزاد علوم تحقیقات شرکت کرده بودن،الی قبول شد واُزلا نه!بهش که زنگ زدم خیلی ناراحت بود که قبول نشده،باهاش حرف زدم ولی با اینکه اصلا نخونده بود خیلی دوست داشت قبول شهالبته حق داشت در مقایسه با اِلی هم اُزلا باهوش تر بود هم درس خونتر،هرکس سوال هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : ولادت,حضرت,معصومهع, نویسنده : neda8azar64 بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

بسته نيمه خالي سيگارمو از رو ميز ور ميدارمصداي موزيک رو کم ميکنم که واسه خودش بخونهشلوارمو پام ميکنم و دکمه هاي بالاي پيرهنمو نميبندميکنفر دم در منتظرمهبايد عجله کنمچند روزي هست که اومده تو زندگيمقراره که با هم بريم کمي قدم بزنيمدو نفري خيابون ها رو راه بريم و از کنار با هم بودن لذت ببريمبايد موبايلمو خاموش کنماز صدا خوشش نميادسکوت، بارزترين خصلتشه و من شيفته همين آرامشش شدمآهسته درو باز ميکنمطبق معمول پيرهن زردش رو پوشيدهخيلي بهش مياداين پيرهن لوندش ميکنهدستش رو حلقه ميکنه دور دستمآه خدايا، چه آرامشي!بايد از اين دقايق با لذت استفاده کنمتضميني وجود نداره که تا آخر باهام بمونهراه ميفتيمدور ميش هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : پاییز, نویسنده : neda8azar64 بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

باز آمد بوی ماه مدرسه،بوی بازیهای راه مدرسهفصل تابستون هم تموم شد!شروع اولین روز ماه مهر ۹۱...مدرسه، کلاسهای درس،معلم های تازه،دوستهایادش بخیرهمیشه این موقع ها استرس داشتمتموم شب از اضطراب فردا خوابم نمی بردتموم شب منتظر صبح میموندم که زودتر برم مدرسهاگه می خوابیدم خوابهای درهم برهم میدیدمیا خواب میدیم خواب موندمو نرفتم مدرسهیا از سرویس جا موندمیا دیر رسیدمو راهم نمی دنیارفتم ته صف موندم حرص می خورمیا میز آخر منو نشوندنو گریه میکنمهرجوری بود می خواستم خودمو به میز اول برسونم کنار معلم بشینممن باید برای معلم گچ یا ماژیک می آوردممی خواستم معلم منو از همه بیشتر دوست داشته باشه...با مامان میرفتیم هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neda8azar64 بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

ما که همه چی داریم،دنیا چی کم داره!؟عجب!!!خوش اومدی،باورم نمیشه دوباره اومدی سراغم!پسوردم رو فراموش کرده بودمباورت شد!نه!ریمی خودش رفت خودش برگشتمیدونم یادش نبود اما چرا امشب!؟شکست در امتحان؟! کار همیشگی!شعر من رو برام میخونه!؟باورت میشه!؟روی کوهها برف نشسته!از دور چه خواستنیین.طلوع نور توی تاریکی پرستاره شبدرختهای بلند تیره درست سمت مشرقآهای اون چه رنگیخیلی قشنگههمه شروع کردن من میرم برای پایان صبحستارهها یه رنگن؟یا چند رنگ؟این یکی هزار رنگه...چه بچه ی دوست داشتنیی،خوش اومدی به سیاه بازارخوش رنگ...     باز ۲روز نبودیم دنیارو آب برد!؟ چرا عکسام اینجوری شدن!؟ای بابا... + نوشته شده در  پنجشنب هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neda8azar64 بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ

 

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

 

دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ 

 

عشق است و محبت است و باقی همه " هیچ "

+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ساعت ۱:۴۹ ق.ظ  توسط neii  | 
هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neda8azar64 بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 4:26